به همین حال و روز عادت کن، تا ابد اتفاق ممنوع است
نشنوم بسته بر لبی لبخند، گفته اند اشتیاق ممنوع است
با مترسک کنار آمده و ، این لباس جدید پوشیده
در حریمی که او رئیس شده، حرف حتا کلاغ ممنوع است
حکم هایی جدید می بارد بر زمینی که سایه گسترده :
"زیرپاها زمین چرا سفت است؟ هر چه جز باتلاق ممنوع است
دامنت را بپوش بانو جان ، به لباست ندوز چشمم را
مثل بعضی تو هم مسلمان باش، چکمه بالای ساق ممنوع است
های آقا کجاست تسبیحت؟! ریش خود را به تیغ نسپاری
هرچه غیر از همان که گفتم بر لاغر اندام و چاق ممنوع است"
***
من سرم درد می کند بس کن، خانه هامان چقدر تاریک است
توی ذهنم نمی رود هرگز که چرا چلچراغ ممنوع است
بس که صدها پرنده نفرین کرد چشمه ها هم یکی یکی خشکید
مزرعه قسمت ملخ ها شد، دیگر این طمطراق ممنوع است
***
باز هم با ترانه مشغولم زیر پایم اتاق می رقصد
آسمان می کشم به روی سرم رقص اگر در اتاق ممنوع است
من کلاغم که نیمه شب ها در کوچه هاتان ترانه می خوانم
با مترسک کنار آمدنم تا امیدست و باغ، ممنوع است...
علی اکبر فرامرزی
تابستان 1390